✍ثبــ ـت لحظــآت نآب باهـ ــم بودنــ ـمـون✍

فرشته دوم من (My second Angel)

1395/3/1 20:17
130 بازدید
اشتراک گذاری

باز هم آمدم بایه پست جدیــــد

اینبار در مورد فرشته دوم من یعنی پسر نازم

که خداوند لطف کرده وبهم بخشیده بنویســم

آری ...

توی ماه محرم بود که متوجه شدم باردارم

و یه قلب کوچولویی داره تو بدنم میتپه

ازخوشحالی منو همسرم به وجد آمده بودیـــمو

ونظرکردیم اگر پسر بود اسمشو بزآریم ابوالفضل

توی سن ۲۱ سالگی خداوند دخترکم رو بهم بخشید

و الان که اون سه سالش شده

خداوند یه فرشته ی دیگری هم بهمون هدیه کرد

سه ماهش که شد رفتم دکتر برای چکاپ 

همون موقع گفت که بچه تون پســــره

دل تو دلم نبود اینقده خوشحال شدم که نگوو

مونده بودم چجوری به همسرم بگممم

 همسری آمد دنبالم گفت چیهههه؟؟😮

چرا اینقدر خوشحال معلوم میشی

منم که اصلا نمیتونم پنهان کنم و زمینه چینی کنم

و این حرفا...جیغ کشیدمو گفتم پسرررررره

هردومون خیلی خوشحال شدیم و خدای خوبمونو

شکرگذاری کردیم بابا اینکه یه پرنسس به ما داده بود

وحالا شاهزاده اابوالفضل رو هم به ما بخشید

روزها گذشت وگذشت دیگه آخرای بارداریم بووود

یه ماهی مونده بود همه چی نرمال داشت پیش میرفت

وزن گیریشم نرمال بود تا اینکه وقت دکتر داشتم

رفتم پیش دکترم سونوگرافی کرد و این حرفا

درحین انجام شونو بود که قیافه ش ی جوری شد

ورداشت گفت این ماه نی نی

کوچولوت اصلا وزنش بالا نرفته که کمم شده

داشت اشکم در میومد منو همسری به همدیگه نگاه کردیم

و یه حالت خیلی غمگینی رو چهره مون نشست

گفتیم خووووب چه باید بگنیم

گفت کیسه اب شما کمه(کمی اب امنیونیک )باعث شده

بچه وزن گیری خوبی نداشته باشه

گفت تا هفته دیگه بیایید پیشم اگر وزن گرفته بود که خووب

وگر نه باید سزارین بشه وبچه تا موعدش تو دستگاه گذاشته بشه

خیلی حالم بد بود تا خونه تو خودم بودم همش خداخدامیکردم

که بچه م ضعیف به دنیا نیاد همسری گفتن

بسپارش اول ب خدا بعد به من درستش میکنم اصلا غصه نخور

اول باید روزی سه لیتر آب بخوری بعدش آب گوشت (یخنی )

وچیزای مقوی دیگه بعدشم باهمدیگه میریم به متخصص خوووب

شونو گرافی کنه اونم..

 فرداش که از خواب پاشدیم عشقم گفت

خانمی دیشب خواب دیدم یه ماهی کوچولوی

داشت جون میداد منم

 گذاشتمش تو دستم بردم ازشیر اب اب بهش دادم جون گرفت 

گفتن نگران نباش بچه مون انشالا سلام بدنیآ میاد

دو روز بعدش بودرفتیم پیشش

نیگاه کرد و گفت که خووبه فعلا 400گرم اضافه شده به وزنش

اصلا جای نگرانی نیست منو همسری دلمون میخواست

از خوشحالی جیغ بزنیم متبش ولی خجالت کشیدیم😄😄😄

خلاصه پسرک شیرینم باوجود تموم این استرسهای

که ماه آخر داشتم سالم وتندرست بدنیآ آمد

با وزن 3 کیلو خوب زیاد نبود ولی نرمال بود

خداوند یه پسرکی بهم داد ماشالا هزار ماشالا

به برکت صاحب اسمش ابوالفضل که ادم میدید

دیوونش میشد نمیتونست ازش چشم ورداره

یه نوری صورتش داشت😊  پرستارا عاشقش شده بودن  

شاهزاده ام ابوالفضل خان رو آوردیم خونه منو

همسری ودخترک نازم نگار جووون چه حس خوبی داشتیم

با ورود عضو جدید خانواده مون به خونه  

پ نوشت :

بار الها خداوندا پروردگار خوبم  مچکرم ازت

بابت تمام داشته هایم

ممنونتم  

شب و روز 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان اکرم
24 آذر 95 11:28
سلام خواهر جان. خدا کوچولوهاتو حفظ کنه خیلی پسر بامزه ای داری اسمشم خیلی قشنگه حضرت ابولفضل نگهدارش باشه هر جا هستی در کنار خانواده خوب و خوش و سلامت باشی
مامان&خانوم خونه
پاسخ
ممنون عزیزم بابت حضورتان و کامنت زیبایتان 😊😍 شماهم همچنین